تعداد بازدید : 7720

خاطرات آرش امینی، سونگ و دیگر هیچ!

کاربر جديد تعداد پست : 100
سپاس شده  : 16

برنامه ماهیگیری مهر ماه نود و چهار - سد عباس پور
قسمت سوم – و اون یکشنبه ی بیادموندنی!
خوب دوستان و همراهان عزیز در پیج ماهیگیران ایران و همه خوانندگان عزیز، اول از همه از دوستانی که با اظهار لطفشون در کامنتها به من دلگرمی می دن تشکر می کنم و از همه عزیزان که اشتباه نگارشی صخره رو نادیده گرفتن هم همینطور و در ادامه به اینجا رسیدیم که بلاخره علی با تلفن به ما خبر داد که اولین ماهی رو گرفته که البته خیلی بزرگ نبود و گرچه اول ما رو امیدوار کرد ولی واضح بود که وقت خوب ماهیگیری اول صبح گذشته و طبیعتا نمی شه از ساعت یازده و دوازده صبح خیلی هم انتظار زیادی داشت و به هر حال ادامه تلاش ما به موفقیت دیگه ای ختم نشد و با همون یک ماهی به برنامه خاتمه دادیم و قرار گذاشتیم که فردا صبح رو از اینجا شروع کنیم.
 بعد از خوردن ناهار که معمولا کنسرو ماهی یا فلافل از تنها دکه اون روستا بود یکمی استراحت کردیم و قرارگذاشتیم با راهنمایی قایقران برنامه بعد از ظهر رو روی صید ماهی شیربت متمرکز کنیم، مقصد ما جایی بود یکمی دورتر در یک خلیج نسبتا بزرگ که در انتهای خلیج یک اثر باستانی جالب از آب بیرون اومده بود که یک ساختمان تمام سنگی بود که بدون هیچ ملاتی از سنگ ساخته شده بود و ساختمان تقریبا بزرگی بود، قبلا از یک راهنمای توریستی در منطقه شوشتر شنیده بودم که این بناهای بدون ملات مربوط می شن به اوایل دوران ساسانی و همین مسئله باعث شده بود که دیدار من از این ساختمان در انتهای خلیج همراه با یک احساس احترام عمیق باشه...
 خلاصه به همون ترتیب با فاصله صد متر از هم یکی یکی از قایق پیاده شدیم و تلاش برای ماهیگیری شروع شد، نکته متفاوت این منطقه این بود که به دلیل خاکی بودن تپه های مجاور آب کدر بود و ما نمی تونستیم زیر آب رو ببینیم و این یعنی مصیبت در لانسه کشی!!!
 بارها لانسه های ما گیر کرد و هر بار با پارو یا موتور باید با قایق به پشت لانسه می رفتیم و لانسه رو آزاد می کردیم و به این ترتیب بیشتر وقت ما به این درگیری گذشت و با اینکه چند پرش بزرگ ماهی اطرافمون اتفاق افتاد در نهایت والبته با تلاش فراوان فقط موفق به حفظ ذخیره رو به پایان لانسه های بدرد بخور شدیم و از ماهی هیچ خبری نبود، البته به قول بهزاد کی ماهو خواست؟!؟ ما اصلا اومده بودیم تو این مکان دورافتاده و ساکت که فقط ریلکس کنیم!
 بگذریم به هر حال وقتی هوا در اون تنگه حسابی تاریک شد بلاخره بیخیال شدیم و برگشتیم تا برای آخرین تلاش یعنی صبح روز یکشنبه آماده بشیم، اینجا باید اضافه کنم که طبق مقررات باید ساعت 2 بعد از ظهر ویلا رو تحویل می دادیم و به سمت تهران حرکت می کردیم پس مشخض بود که این برامه حداکثر باید قبل از دوازده خاتمه پیدا کنه.
 اون شب دوباره کلی تبادل نظر و مشورت کردیم و مجبور شدیم کاردستی درست کنیم و گل های برچسپی که علی تهیه کرده بود رو روی لانسه ها بچسپونیم و بعد دکتر و علی شروع کردن به ترمیم اوضاع نخ ها روی اسپول ولی من تنبلی کردم و زودتر خوابیدم و البته فردا با نتیجه این تنبلی روبرو شدم!
 صبح رود یکشنبه در حالی که می دونستیم این دیگه آخرین تلاش خواهد بود یکمی زودتر راه افتادیم و در سپیده دم سوار بر قایق به سمت نقطه اکتشاف شده توسط علی حرکت کردیم، اولین نفر دکتر پیاده شد و ماهیگیری رو شروع کرد و من و علی ایندفعه یکمی بیشتر فاصله گرفتیم و حدود یک کیلومتر دورتر شدیم وقتی پیاده شدیم برای اینکه هیچکس تنها نباشه قرار شد که قایقران پیش دکتر برگرده و ساعت یازده و سی دقیقه دنبال ما بیاد، من و علی پیاده شدیم ماهیگیری شروع شد، بعد از حدود بیست دقیقه تقریبا یک دالبر از هم فاصله گرفتیم و با اینکه همو نمی دیدیم اما کم و بیش صدای پرتاب های همو میشنیدیم، خلاصه زیاد طول نکشید که آخرین لانسه منطبق بر تجربه هامون رو از دست دادم و قایقی هم برای نجات لانسه درکار نبود و نکته بدترش این بود که حدود 15 متر دیگه از نخ هم رفت و وقتی اولین پرتاب رو با کاردستی های دیشب انجام دادم متوجه شدم که اسپولم کاملا خالی می شه و گره آخر نخ روی اسپول پرتاب رو متوقف می کنه!!!
 خلاصه جای هیچکدومتون خالی نباشه که برای اطمینان بیشتر، گره روی اسپول رو با یه گره مقاوم در مقابل ضربه عوض کردم و اسپینینگ با لانسه کاردستی شروع شد، فکر کنم در سومین یا چهارمین پرتاب یک ضربه قوی و بعد صدای دلنشین کلاچ!
 باز هم یک سونگ نچندان بزرگ، ولی باز از هیچی خیلی بهتر بود، همینطور که دست تنها چند تا عکس در شرایط سختی گرفتم و ماهی رو رهاسازی کردم ، دیدیم علی اومد و گفت برای اینکه شانس گرفتن ماهی بزرگ بیشتر بشه باز هم جلوتر می ره تا به یک جای کاملا ساکت برسه
 برای جلوتر رفتن لازم بود هر بار بصورت کامل از کوه بالا بری و از اونطرف توی خلیج بعدی پایین بیای و البته کوه ها هم کاملا سنگی و صخره ای بودن و هر نوع لیز خوردن عواقب نگران کننده ای در بر داشت بخصوص برای من که پاهام با پیچ و مهره به هم وصله!
 همینطور که داشتم با خودم حساب و کتاب می کردم که دنبال علی برم یا همونجا بمونم تلفن زنگ زد و دکتر پشت خط بود، قبل از اینکه شروع کنه به حرف زدن از نفس نفس زدن هاش معلوم بود که خبر خوبیه و خبر صید یک سونگ نسبتا بزرگ بود! خلاصه پس از تبریک و البته آمار گیری دل و به دریا زدم و تصمیم گرفتم که به دنبال علی صعود از کوه رو شروع کنم، اولین صعود و فرود حدود بیست دقیقه طول کشید و خبری از علی نبود، پس بدون توقف دومین صعود رو انجام دادم و آماده پایین رفتن بودم که سر و صدای علی توجهم رو جلب کرد، بله مبارزه سنگینی در جریان بود و من از همون بالا متوجه شدم که این مبارزه با بقیه به کلی متفاوته پس پایین رفتن رو بیخیال شدم و از همون بالا به تماشا مشغول...
 حدود سی یا چهل دقیقه نفسگیر تلاش برای بیرون آوردن یک ماهی غول آسا با یک چوب لایت در جریان بود و هر لحظه آماده این بودم که ماهی آزاد بشه و بره شاید بیست یا بیست و پنج دقیقه طول کشید که برای اولین بار هیبت بزرگ ماهی روی آب پدیدار شد و بلاخره ماهی به کنار آب رسید، در همین لحظه علی که فکر می کرد خیلی با من فاصله داره فورا با من تماس گرفت و اولین جملش این بود که "آرش خودتو برسون که یک ماهی گرفتم اندازه هیکل خودم!" و من هم باعجله پایین رفتم و عملیات عکاسی رو انجام دادیم ولی متاسفانه احتمالا به دلیل طولانی شدن زمان مبارزه و وزن سنگین ماهی موفق به ریکاوری ماهی نشدیم و این ماهی رو به محمود صاحب اون سوپر مارکت که بهش خیلی زحمت داده بودیم هدیه کردیم،بعدا علی تعریف کرد که خیلی به موفقیت در بیرون آوردن این ماهی امیدوار نبوده و به همین دلیل سعی کرده از لحظه روی آب اومدن ماهی فیلم تهیه کنه که البته تصور اینکه با اون چوب ضعیف در حال مبارزه با همچین ماهیی باشی و در همون حال با موبایل هم فیلم بگیری هم یکی دیگه از کارهای مخصوص به خود علی بود که از قضا فیلم خیلی خوبی هم شده! بعد از این موفقیت کم نظیر در حالی که آفتاب کاملا بالا اومده بود و دیگه نخی برای ماهیگیری روی اسپولم نبود آخرین تلاشها رو در اون منطقه بکر و در سکوت مطلق انجام دادم که نتیجه اون صید یک شیربت کوچیک بعنوان حسن ختام برنامه بود.
 خلاصه خوشحال و راضی برگشتیم و وسایل رو جمع کردیم و از مسئول اونجا اجازه گرفتیم که دو ساعت بیشتر بخوابیم و حدود ساعت چهار بعد از ظهر به سمت تهران به راه افتادیم.
 این تجربه ی عالی با همراهی دوستان خوش سفر و کاربلدی مثل دکتر فضایلی و علی حاجی حسینی به یک خاطره کم نظیر تبدیل شد و بعنوان حسن ختام وقتی به خرم آباد رسیدیم تصمیم گرفتیم که بجای رستوران سری بزنیم به دکه های جیگرکی کنار خیابون و خلاصه جای همه شما خالی بود.
امیدوارم که سرتون رو زیاد درد نیاورده باشم.
 ارادتمند آرش امینی

خاطرات آرش امینی، سونگ و دیگر هیچ! خاطرات آرش امینی، سونگ و دیگر هیچ! خاطرات آرش امینی، سونگ و دیگر هیچ! خاطرات آرش امینی، سونگ و دیگر هیچ! خاطرات آرش امینی، سونگ و دیگر هیچ! خاطرات آرش امینی، سونگ و دیگر هیچ! خاطرات آرش امینی، سونگ و دیگر هیچ! خاطرات آرش امینی، سونگ و دیگر هیچ! خاطرات آرش امینی، سونگ و دیگر هیچ! خاطرات آرش امینی، سونگ و دیگر هیچ!
برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
شبکه اجتماعی تخصصی ماهیگیران ایران

برای عضویت در خبرنامه
ایمیل خود را وارد کنید